نوشته پيشرو درصدد يافتن راهکاري عيني درمباني روش آموزش دانشهاي مرتبط با حوزة معارف الاهي از ديدگاه قرآن است؛ در اين مقاله پس از ارزشگذاري دانش و دانشور از منظر آموزههاي ديني، تلاش شده است: اصول بنيادين آموزش معارف از قرآن استخراج و در شعاع روايات اسلامي معرفي شده و اين اصول با شناسههايي چون لزوم همپايي، مهرورزي، بردباري، فرصتسازي براي همه، هدايت انديشة آزاد، در ضمن لزوم توجه به توانها و ظرفيتهاي ذهني و رواني مخاطبان و فروتني متقابل و ايجاد و هدايت حس پرسشگري، نوآوري و به گزيني قابل وصول است. اين اصول از رهگذر آيات قرآني و روايات اسلامي قابل دستيابي است.
قرآن، هدايت، معارف قرآن، روايات، آموزش.
برابر گزارش تاريخ پيامبران و ميراث بر جايمانده از آن مردان الاهي، ترديدي نيست که انگيزش انگيزههاي خفته و خردهاي مدفون از مهمترين اهداف دعوت اديان توحيدي بوده است؛1 بدينروي مردان آسماني در فرايند هدايت آدميان هماره وجدانهاي غفلتزدة مخاطبان خود را مورد پرسشهاي جدي قرارداده، (بنگريد به: انبياء / 52؛ صافات / 95؛ اعراف / 191 و 192؛ فاطر / 13 و 14) با پيشنهادهاي فکرانگيز (بنگريد به: بقره / 23؛ يونس / 38؛ هود / 13) و نمايش صحنههاي تحريکگر (بنگريد به: طه / 71 ـ 65 ؛ آلعمران / 49؛ شعرا / 155؛ اعراف / 73) انديشه سعي در مددرساني به آن وجدانهاي خفته داشتهاند و گاهي با نمودن بنبستهاي خردسوز (بقره / 258؛ انبياء / 63) اين مددرساني را به اوج خود ميرسانيدهاند.
سرشت خاکي و طبيعتگراي آدمي در چنبرة مقتضيات اين خاکدان، درگير و به قول شيخالرئيس در «هاي» هبوط2 زمين گرفتار است و لذتجويي و بهرهيابي از هر آنچه در دسترس قرار دارد.
وجه غالب در شخصيت و رفتار آدميان به شمار ميرود،3 درنتيجه کاميابي از شميمهاي آسماني و توفيق بيداري در نوازش نسيم نفحات ربوبي ـ که براي همه ميسر است4 ـ کمتر دست ميدهد؛ بدينروي بهرة تلاش پيامبران در هر زمان در قياس با ميزان مجاهدت آن پاک روحان بسي ناچيز بوده است5 و هريک از آنان بهگونهاي پاسخ آن مايه کوشش و جوشش و خيرخواهي6 را با بيمهريهاي سهمگين دريافت داشتهاند.7 اين واقعيت تلخ در سراسر تاريخ زندگي پيامبران قابل توجه است. مضمون غمانگيز آيت پاياني سوره جمعه گوياي حقايق روشني درزمينه واقعيت يادشده است.
در شأن نزول آيه مزبور در منابع روايي فريقين از جابر بن عبدالله انصاري آمده است: که روز آدينهاي ما با رسول خدا| نماز ميکرديم که کارواني و صداي آواز طبلي برآمد مردم همه نماز بريدند و گروهي به طلب بازرگاني و کساني به نظاره آواز طبل درشدند و کسي جز دوازده نفر در کنار پيامبر| نماند! و خداي تعالي اين آيت فرستاد که چون لهو و بازي يا تجارتي بينند بدانجا شتابند و تو را اي پيامبر بر پاي ايستاده، رها کنند. (العروسي الحويزي، بيتا، ج 5، ص 329؛ قمي، 1387 ق، ج2، ص 367؛ خزاعي نيشابوري، 1375، ج 19، ص 221 ـ 219؛ سيوطي، 1404 ق، ج 5، ص 220)
هرگاه امت وسط8 بر اين حالت است ديگران چگونه تصوير ميشوند؟
پرسش اساسي اين است که خداي سبحان براي آموزش معارف الاهي به مخاطباني که به نيمرخهايي از قيافه دروني و بروني آنان اشاره شد، چه راهکارها و شيوههايي را بهکارگرفته و به کارگيري آنها چه چيز را ازمؤمنان خواسته است؟ يافتن پاسخي درخور اين پرسش موضوع جستجوي پيش روست.
ضرورت فرستادن پيامبران ازسوي خداوند و صورت پذيري اديان آسماني از رهگذر حقيقتي جامه اثبات پوشيده که در آثار کلامي با شناسه قاعدة لطف، شهره گشته است. لطف، در نگاه متکلمان بهگونهاي فشرده عبارت است از بهکارگيري تمامي عوامل و متغيرهايي که بندگان را به حوزة فرمانبرداري از خداوند نزديک و از قلمرو نافرمانيها دور سازد؛ (سيوري، 1396 ق، ص 152، 32 و 165) آنگاه که اصل لطف از سوي خداوند ضرورت يافت، تمامي جلوهها و مصداقهاي آن بايد بهعنوان واقعيتهاي انکارناپذير جاري از جانب پروردگار تلقي گردد. فرستادن پيامبران، جريان معجزات بر دست آنان، زمينهسازي آموزش صحيح معارف و احکام و مانند آن با حفظ نگهباني از کرامت و آزادي و پاسداري از نيروي انتخاب، همه و همه تجليات لطف خداوندي است و برپاية برهان عقلي از سوي خداوند، حقايقي لازم و اجتنابناپذير.
در اين ميان آموزش درست معارف و احکام به عنوان برنامة فراگير و نقشة راه سير بهسوي کمال و سعادت انساني ـ که اساسيترين هدف خداوند در فرستادن پيامبران| تلقي ميشود ـ از اهميت بالاتري برخوردار است، در اينجا به سرشناسههاي عمده ازرويکرد قرآني در پيوند با روشهاي آموزش انسان اشاره ميشود. پيداست که گزينش و چيدمان شناسهها برپاية ذوق و نگاه نگارنده است و به هيچروي بيانگر حصر در شمار و قالب آنها نيست.
اگر فرستادن پيامبر| منتي خدايي و نعمتي سنگين9 شمرده شده است و اگر همهجا ـ جز آنجا که دانش است ـ در شمار ناداني و تيرگي است10 و رسالت اصلي فرستاده حق آموزش بايستههاي خداوندي است،11 پس بايد آموزش آموزشگر در ملکوت آسمان، عظيم و سترگ تلقي شود12 و عالمان راستين درجات والا يابند (مجادله / 11) و فراگيران از ارجمندي، بر بال فرشتگان نشينند13 و تمامي موجودات براي آنان نغمة دعا بسرايند،14 و فراگيري دانش در اوجمندترين جايگاهها قرارگيرد. پيامبر| به ابوذر فرمودند:
يا اباذر لآن تغدو فتعلم آيهً من کتاب الله خيرلک من ان تصلي مأه رکعهً و لآن تغد فتعلم باباً من العلم ـ عمل به اولم يعمل ـ خيرلک من ان تصلي الف رکعهً تطوعاً؛ (هندي، 1409 ق، ج 10، ص 149) اي اباذر! اينکه تو وارد صبح شوي و آيتي از کتاب خداوند فراگيري اين براي تو از يکصد رکعت نمار بهتر است و اينکه تو وارد صبح شوي و بابي از دانش يادبگيري ـ بدان عمل بشود يا نشود ـ براي تو از يک هزار رکعت نماز مستحب بهتراست. (نيز بنگريد به: مجلسي، 1403 ق، ج 1، ص 180؛ نيشابوري، بيتا، ج 1، ص 12؛ طبري، 1385 ق، ص 136)
منابع اصيل اسلامي آنچنان از بزرگداشت دانش و دانشور سرشار است که به تعبير صاحب معالم: لا تکاد تحصي (جبعي عاملي، 1378 ق، ص 10) [= قابل شمارش نيست] و بهگونهاي است که براي هر شاخةريزي از اين موضوع ميتوان مسئلهها تعريف کرده و پژوهشها سامان داد و با مراجعه به آن منابع بهرههاي نو يافت.
اشارة حاضر تنها به منظور نشاندادن گوشهاي از عظمت و اولويت انکارناپذير آموزش حقايق هستي از نگاه دين است که به هر بهايي بايد آن را پاس داشت.
برابر انديشي آموزشگر ميان خود و فراگيران همواره از سفارشهاي پر تأکيد بزرگان دين و از شگردهاي اثر بخش در امر آموزش در تمامي زمينهها بهويژه آموزش معارف الاهي بوده است. بدينروي در نگاه آموزههاي ديني، معلم بايد براي فراگيران دانش، همان را بخواهد که براي خود و کسان خود ميخواهد؛ چه فراگيران از بهترين برادران و خواهران، بلکه فرزندان معلم تلقي ميشوند، زيرا دانش بهمثابة پيوند روحاني است که از پيوندهاي جسماني و نسبي ميتواند بسي استوارتر باشد. (بنگريد به: عاملي، 1411ق، ص190، 199 و 240.)
بدينروي پيامبر| در کنار بيان اين واقعيت که من انساني چونان شما هستم (الکليني الرازي، 1363، ج 5، ص 568؛ قمي، 1390 ق، ج 3، ص 249؛ نوري طبرسي، 1408 ق، ج 17، ص 366؛ هندي، 1409 ق، ج 11، ص 464) و بندهاي که چون ديگر بندگان ميخورم (نوري طبرسي، 1408 ق، ج 16، ص 228؛ هندي، 1409 ق، ج 15، ص 232) و شوخي ميکنم (هندي، 1409 ق، ج 3، ص 648 و650 ؛ مدائني، 1380 ق، ج 6 ، ص 330؛ طباطبايي، 1362، ص 48 و 49) و گريه دارم (نوري طبرسي، 1408 ق، ج 2، ص 462، هندي، 1409 ق، ج 15، 609 و 621) و... . به تکرار نيز خود را چونان پدري براي مسلمانان ميخواند و فراوان از آن بزرگوار نقل است که ميفرمود: «انما انا لکم بمنزله الوالد» و يا ميفرمود: «انما انا لکم کالوالد لولده اعلمکم»، (هندي، 1409 ق، ج 9، ص 360، 362 و 512) اينجاست که آموزشگر براي فراگيران ميتواند واقعيتي دست يافتني و به تعبير امروزيان، الگو و در نگاه قرآن، «اسوه» (احزاب / 21؛ ممتحنه / 4 و 6) تلقي ميشود.
شگرد يکساننگري و همگونانگاري در کار هدايت و آموزش، آنچنان پر اهميت است که خداوند به پيامبرش فرمان داده که بهسان ديگر پيامبران که ميگفتند: «إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» (ابراهيم /11) به مردم بگويد: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» (کهف / 110؛ فصلت / 6 ؛ اسراء / 93) و اين ذهنيت را که ـ هدايتگران فراتر از بشرند و همگوني پيامبران با ديگران عيب آنهاست (ابراهيم / 10؛ شعرا / 154 و 186؛ يس / 15) ـ مورد نکوهش قرار داده، آن را شيوة ظالمان و کافران خوانده است. (انبياء / 3؛ مؤمنون / 24 و 33؛ تغابن / 6)
آنانکه محبت را کيمياي سعادت و خلاصة کتاب آفرينش خواندهاند، سخني بهگزاف نگفتهاند؛ (کاظمزاده ايرانشهر، 1308، ص 4 و 5) چه محبت و دوستداشتن نياز طبيعي در زندگي آدمي است تو گويي نيرويي پنهاني او را به دلبستگي فراميخواند و نميتوان برضد اين نيرو ـ که حسي طبيعي است ـ به مبارزه برخاست، اما محبت به چه کسي و چگونه؟ آدمي در اين مسير سخت نيازمند هدايت و کمک است. در روايت فريقين از رسول گرامي اسلام| رسيده است که فرمودند: «جبلت القلوب علي حب من احسن اليها و بغض من اساء اليها؛ (حراني، بيتا، ص 37؛ قمي، 1390 ق، ج 4، ص 273؛ هندي، 1409 ق، ج 16، ص 115؛ الکليني الرازي، 1382 ق، ص 152، ح 140) در سرشت دلهاست که نسبت به نيکيکننده به خود محبت ورزند و در برابر کسيکه بدانها بدي کند، دشمني کنند.»
ميدانيم که خوشرويي و مهرورزي کمترين احساني است که انسان ميتواند نسبت به هم نوع خود روا دارد و در عين حال استوارترين پيوندهاي عاطفي با آن شکل گيرد، اگر بدانيم که بهترين احسان و والاترين هديهاي که ميتواند انساني به هم نوع خود بدهد دانشي است که او را هدايتي بيفزايد و از کژ راههاي باز دارد. (شيخ مفيد، 1346 ق، ط ايران، ص 17؛ ط بيروت، ص 11) از اينرو درمييابيم که پيامبران الاهي جزو والامقامترين احسانگران تاريخ بشرند، شناسهاي که خداوند در موارد فراواني براي آن بزرگواران بهکار برده است. (انعام / 84 ؛ قصص / 14؛ صافات / 110، 121، 131 و...) چنانچه روند آموزش با خوشرويي و مهرورزي درآميزد، بيگمان با جان فراگيران پيوند خورده، تمامي وجود آنان را به دگرگوني ميکشد، بدينروي بهگواهي قرآن، هرگز پيامبران الاهي در برخوردهاي خود ترشرو نبودهاند و هيچگونه درشتگويي از آنان ياد نشده است. خداوند خوي پيامبر اسلام| را بزرگ خوانده (قلم / 4) و نرمخويي او را به والايي ستوده است. (آلعمران / 159) در روايات اسلامي آمده است که پيامبر| همواره تبسم بر لب داشت و اگر اندوهي هم او را آزار ميداد، ترشرويي از خود نشان نميداد: «کان|... جميل المعاشره، طلق الوجه بساماً15 من غير ضحکٍ محزوناً من غير عبوس... .» (حر عاملي، 1387 ق، ج 3، ص 377، ح 6 ؛ مجسلي، 1403 ق، ج 70، 208؛ مدائني، 1380 ق، ج 11، ص 196؛ طباطبايي، 1362، ص 41؛ شيخ مفيد، 1348 ق، ط ايران، ص 187؛ ط بيروت، ص 119)
آنگاه که هدف آموزش چيزي فراتر از دريافت ذهني فراگيران باشد ـ بهگونهايکه در پايان به دل بنشيند و ميوة ايمان بهبار آورد، چه تعليم و تزکيه آنجا به هم درآميخته است ـ نقش بردباري و شکيبايي آموزشگران برجستهتر نمود ميکند. بدينروي بزرگان دين بر پاية آموزههاي پيشوايان معصوم^ اسلوب يادشده را سرآغاز آداب دانشوري دانسته، به لزوم رفق و بردباري بهرغم درشتگويي مخاطبان پاي فشردهاند؛ (بنگريد به: فيض کاشاني، 1362، ص 152؛ کوزهکناني، 1406 ق، ص 144؛ عاملي، 1411 ق، ص 211) زيرا هدف آموزشگران عرصه معارف الاهي ربانيشدن فراگيران و دانشکاران بهعنوان خروجيهاي نظام آموزشي الاهي است که دانش کارساز، تنها در عالمان رباني است.16
امام سجاد× ضمن بيان حقوق شاگردان در خطابي به استاد آنان فرموده است: «فان احسنت في تعليم الناس و لم تخرق بهم و لم تضجر17 عليهم زادکالله من فضله؛ (قمي، 1390 ق، ج 2، ص 377؛ طوسي، 1414 ق، ص 5؛ قمي، بيتا، ابواب الخمسين)اگر در آموزش مردم روش احسان در پيشگيري و رفق را از دست ندهي و از رفتارهاي آنان خسته نشوي، خداوند از فضل خود بر تو فزوني بخشد.» ظاهر عبارت امام× حتي صورت ترک ادب شاگردان را شامل ميشود، (بنگريد به: مجلسي، 1377، ج 8 ، ص 769) بهويژه آنگاه که برابر برخي از احاديث، اين گمان قوت يابد که پارهاي از بيادبيها در خوي آدميان است18 و به آساني قابل زدودن نيست. مرحوم مجلسي اول+ ضمن تبيين سخن امام× ـ به اينکه بايد بدون ابراز خستگي بهحدي درس تکرار شود که طالب علم به ژرفاي مطلب علمي مورد بحث دست يابد ـ ميافزايد: بيش از آنچه شرط حرمت و بزرگداشت مؤمنان است بايد اين امر نسبت به طالبان علم صورت پذيرد.
وي سپس به واقعيت تلخي در شيوة آموزگاران زمان خود اشاره کرده و گفته است: بيشتر کسانيکه نشان دانشوري برخود دارند، نسبت به طالبان علم بهويژه فقيرانشان به ديده حقارت مينگرند، آنگاه با الهام از سيرة پيامبر| چنين نتيجه گرفته است که بايد به دانشجويان نيازمند توجه بيشتري مبذول گردد (مجلسي، 1399 ق، ج 5، ص 515) و اين سخني است بسيار سنجيده و حکيمانه که شواهد فراوان تاريخي را نيز پشتوانة خود دارد چهبسا دانشجويان مستمندي در درازناي تاريخ ديده ميشوند که در سايهسار مهر استاد به قلههاي بلند دانش دست يافتهاند که پرداختن بدان از قلمرو اين نوشته بيرون است.
باري، پاية در بايستگي شکيب و بردباري، اين آية شريفه قرآن ميتواند تلقي شود که خداوند در شأن پيامبر| فرموده است: برخي همواره درکار آزار پيامبرند و ميگويند: او سر تا پا گوش است، بگو گوش است گوشي خوب براي شما، او به سخن خدا ايمان دارد و گوش سپردن او به سخن مؤمنان به سود آنان است: «قُلْ أُذُنُ خَيْر ٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ» (توبه / 61) همانطور که مرحوم علامه طباطبايي هم آورده است: اين احتمال که اضافه «اذن» به «خير» را در اين بخش از آيه از باب اضافة موصوف به صفت بدانيم، با سياق آيه تناسب بيشتري پيدا ميکند؛ بدينمعنا که همين گوشبودن پيامبر| در پايان به سود شماست؛ يعني شنيدنهاي حضرت نه بهمعناي باور بهمحتواي گزارهها و گزارشها، بلکه بهدليل حرمتگزاري به گوينده و پاسداري آبروي اوست، (طباطبايي، 1389 ق، ج 9، ص 329) بلکه براي علاج کژيهاي اوست. به تعبير اميرالمؤمنين×: «خردمند را سزد که گفتگويش با نادان بهگونة گفتگوي طبيب با بيمار باشد19 و آنچه که براي بهبود او لازم است بهکار برد.» خداوند در جاي ديگر به پيامبر| ميفرمايد: «... وَدَعْ أَذَاهُمْ... ؛ (احزاب / 48) آزار آنان را رها کن.» بعضي از مفسران ضمير «هم» را در اين آيه مفعول پنداشته، گفتهاند: مقصود اين است که پيامبر| بايد دست از آزار مخالفان بردارد، بدينروي بهناچار گفتهاند: اين آيه با آيات جهاد نسخ شده است (کاشاني، 1346، ج 7، 340؛ خزاعي نيشابوري، 1375، ج 15، ص 435، قمي مشهدي، 1411 ق، ج 10، ص 407) درحالي که به شهادت سياق و آيات پيرامون، ضمير «هم» فاعل است؛ يعني نسبت به آزار آنان بردبار باش، چه پيامبري که دعوتکننده بهسوي خدا و چراغ روشن فرا راه بشريت است ـ «وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِيرًا» (احزاب / 46) ـ بايد نابسامانيهايي را هم که لازمة اين رسالت بزرگ است، تحمل کرده، با توکل به خداوند کارها را به پيش ببرد. اين همان است که لقمان نيز به فرزندش يادآور شد: «وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْم ِ الْأُمُور ِ؛ (لقمان / 17) همواره بايد دشواري کار با بزرگي نتيجه سنجيده شود.»
اين همان مضمون است که خداوند به پيامبر| فرمود: «فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْم ِ مِنْ الرُّسُل ِ وَلَا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ...» (احقاف / 35) نيز همانکه خداوند بهصورت اصلي اصيل بنا نهاده و فرموده است: «وَلَمَنْ صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَلِكَ لَمِنْ عَزْم ِ الْأُمُور» (شوري/43) به تعبير مولوي کسي که به رياضت ستوراندست مييازد، لگدها را هم بايد تحمل کند:
ميرآخور بُود خلق مصطفي** بهر استوران نفس پر جفا
قل «تعالوا» گفت از جذب و کرم** تا رياضتتان دهم من رايضم
نفسها را تا مروض کردهام** زين ستوران من لگدها خوردهام
هر کجا باشد رياضت بارهاي** از لگدﻫايش نباشد چارهاي
لا جرم اغلب بلا برانبياست** که رياضت دادن خامان بلاست
(مولوي، 1380، دفتر چهارم، ص 638)
مکتبهاي آسماني ضمن توصيه و تأکيد همارة مردم به انديشيدن در هر آنچه ميتواند موضوع کنکاش عقلي قرارگيرد ـ از آسمان و زمين گرفته، (بقره / 164؛ آلعمران / 190 و 191) تا جان آدميان (ذاريات / 21؛ روم / 8 ؛ فصلت / 53) و هر چه هست (انعام / 102؛ نحل / 48؛ يس/ 83 ) ـ تلاش در هموارسازي مسيرانديشه به سوي ملکوت داشتهاند و هرگز حتي در بحرانيترين موقعيتها از ياري خواستاران دريغ نکردهاند و برابر حکمت خداوندي نيز گريزي از اين نيست.
روشنترين نمونه، جريان رفتار اميرالمؤمنين× با مردي است که در ميدان جنگ مسئلهاي در باب قضا و قدر پرسيد، حضرت بيدرنگ به بازکردن زوياي آن پرداخت، بهگونهاي که سئوال کننده آنچنان سرمست شد که هماندم چامهاي شورانگيز در ستايش مولا× سرود.20 در قرآن کريم آيتي است شگفت که داراي پيامهاي بس بلند در اين باب تواند بود. «قال تعالي: و ان احد من المشرکين استجارک فاجره حتي يسمع کلام الله ثم ابلغه مأمنه ذلک بانهم قوم لايعلمون؛ (توبه / 6) اگر يکي از مشرکان از تو پناه خواهد، تو او را در پناه خود گير تا سخن خدا را بشنود، سپس او را به جاي امني که دارد برسان، اين فرمان براي آن است که آنان گروهي هستند که نميدانند.» مفسران دريافت خود را از سياق آيه بدينگونه آوردهاند که: چنين کسي اگر اسلام آرد نجات دنيا و آخرت يابد، در غير اين صورت تو وظيفه داري او را به امنگاهش برساني که او در حمايت توست (بنگرید به: خزاعي نيشابوري، 1375، ج 9، ص 171؛ کاشاني، 1346، ج 4، ص 224؛ طباطبايي، 1389 ق، ج 9، ص 157) شيخ طوسي+ بدين حقيقت اشاره ميکند که معارف ديني چندان هم حقايق بديهي نيستند که فرصتخواهي براي انديشيدن در آنها بيمعنا تلقي گردد (طوسی، 1385 ق، ج 5، ص 175) و نياز به هيچ فرصتي نباشد.
بايد توجه داشت که اين آيه در کنار آياتي است که حکايت از سوختهشدن فرصت مشرکان براي صلاح دارد و مسلمانان آن را پس از فرمان«فَاقْتُلُوا الْمُشْر ِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ» (توبه / 5) از خداوند دريافت داشتهاند، در تفسير قمي در تبيين «ثم ابلغه مأمنه» آمده است، آيات را بر او بخوان و بشناسان، اما متعرض او نشو تا به امنگاه خود برسد؛ (قمی، 1387 ق، ج 1،ص 383؛ فیض کاشانی، 1387 ق، ج 1، ص 684) چه روشن است که اگر جز اين باشد و پيش از رسيدن به جايگاه امن خود به قتل برسد، اوگرفتار مکر شده که خلاف حقيقت دين است و اگر امانش ندهند چون جاهل است حجت بر او تمام نيست؛ زيرا در ذيل آيه آمده است علت اماندادن مشرک در چنين موقعيتي ناداني اوست. (ثقفي تهراني، 1376، ج 2، ص 756)
در باب فکرانگيزي قرآن و هدايت انديشهها بهسوي ملکوت و پيوند هستي با آفريدگاري و پروردگاري خداوند همين بس که آيات 58 تا 76 سوره واقعه و آيات 17 تا 26 سوره غاشيه و مانند آنها به تأمل دعوت کرده است. در اينگونه آيات، بهخوبي منطق قرآن در هدايت انديشهها را ميتوان دريافت، در دستة نخست از آيات ياد شده خداوند برخي از پديدههايي را که در قلمرو حس آدمي قرار دارند، موضوع انديشه معرفي کرده و آدمي را با پرسشهاي جدي به تأمل فرا خوانده است ـ از چگونگي آفرينش طبيعي انسان تا آتشي که براي نياز خود مي افروزد ـ و در همه ميگويد: آيا اين شما هستيد که راه جنبش و ثمربخشي پديدهها را رقم ميزنيد يا ما؟ و در پايان با انتظار نتيجهگيري منطقي از سوي انسان، تو گويي خداوند پاسخ آن پرسشهاي جدي را از بيداردلان مسير انديشه گرفته است بدينروي با گونهاي التفات بلاغي و لطيف فرموده است: «فسبح باسم ربک العظيم»، بنابراين به خداوند رويآور و او را از هر آنچه لازمة محدوديت و زبوني است، منزه بدان. در دسته دوم آيات، به آفرينش شتر و بلندي آسمان و استواري کوهها و گسترة زمين اشاره کرده، از پيامبر خود خواسته است که اين موارد را به ياد آدميان آورد که به حقيقت شأن او يادآوري است و نه تحميلگري و در پايان آورده است که «همه بهسوي من باز ميگردند و حساب آنان جز با من نيست اين همه براي آن است که هدايت واقعي تنها از سوي خداست» (بقره / 120، 213 و 272؛ انعام / 71) و برابر سخن قرآن برعهده خدا (الليل / 12) و پيامبر را حتي درهدايت آنکس که دوست هم ميدارد نه تواني هست (قصص / 56؛ نحل / 37) و نه مسئوليتي، (بقره / 272؛ نحل / 37) مگر به اذن خداوند.
بدينروي پيامبر| فرمودند: «علموا و لا تعنفوا فان المعلم العالم خير من المعنف؛ (مجلسی، 1403 ق، ج 74، ص 175؛ عاملی، 1411 ق ، ص193؛ هندی، 1409 ق، ج 10، ص 249) آموزگار باشيد اما سخت نگيريد که آموزگار دانشور از انسان سختگير بهتر است» و امام صادق| فرمودند: «... لا تکونوا علماء جبارين فيذهب باطلکم بحقکم؛ (الکليني الرازي، 1363، ج 1، ص 36) عالمان ستم پيشه نباشيد که کار باطل شما کار و سخن حق شما را بيارزش ميکند.»
درحديث نبوي| از طريق فريقين وارد شده است که: «الناس معادن کمعادن الذهب والفضه؛ (الکليني الرازي، 1382 ق، ص 177، ح 197؛ قمی، 1390 ق، ج 4، ص 273؛ طبرسی، 1385 ق، ص260؛ مجلسی، 1403 ق، ج 31، ص 79؛ ج 58، ص 65 و 106؛ ج 64 ، ص 121) مردم گنجينههاي گونهگوني هستند چونان کان زر و سيم.» (ابنحنبل، بیتا، ج 2، ص 539، 725 و 269؛ بخاري، بیتا، ج 2، ص 264؛ قشیری، بیتا، ج 16، ص 78 و 79؛ هندی، 1409 ق، ج 10، ص 149،ح 28761) اين گونهگونگي به طبيعت خود ناهمگوني درکششها و جوششها را درپي دارد، چنانکه اميرالمؤمنين در مدخل طرح مسائلي که در حوزه معارف الاهي رقم ميخورد، به کميل فرمود: «ان هذه القلوب اوعيه...» (سید رضی، حکمت 147؛ شيخ طوسي، 1414 ق، ص20؛ شيخ مفيد، 1403 ق، مجلس29، ص 247؛ نیشابوری، بیتا، ص 10؛ حرانی، بیتا، ص 169؛ هندی، 1409 ق، ج 2، ص 74، ح 3191 به نقل از ابن عمر.) اين دلها چونان ظرفهايي هستند و البته بهترين آنها دلي است که از ظرفيت بيشتري برخوردار باشد و به قول بزرگي چون هدف از آفرينش دلها نگهداري معارف الاهي و انديشههاي والاست، پس بهترين دل، دلي است که نگهدارندهتر باشد. (بنگرید به:خوانساری، 1366، ج 2، ص 904)
از تعبير به معدن براي آدميان در سخن پيامبر| وجود تفاوتهاي جدي و قابليتهاي گونهگون در توان و انديشه و خردورزي آدميان را ميتوان دريافت، (مجلسی، 1404 ق، ج 26، ص 64) به تعبير بعضي از بزرگان، عالم انساني مانند خانهاي است که به مقتضاي حکمت، تمامي اجزا و ملزوماتش از اطاق و مطبخ و اصطبل و مانند آن هر کدام بايد در جاي خود باشند. با اين تفاوت که در جهان انسان قابليت کمال شايستة هر کسي به قضاي حکيمانه در او نهاده شده است (مجلسی، 1399 ق، ج 13، ص 24) و به هر روي اين استعداد طلايي يا نقرهاي بايد با پرورش علمي و رياضتهاي لازم شکوفا گشته، استخراج شود و گوهر خود را بنمايد (بنگرید به: الکليني الرازي، 1382 ق، ص 334) که چيزي در گوهر هستي بيوجه نيامده و نيافريده شده است.
مرحوم فيض کاشاني در جايي از استاد خود آورده است که حتي نفوس غليظهاي که گاهي در عالم ديده ميشوند آن هم براي صلاح نظام هستي ضروري است. (فيض کاشاني، 1362، ص 177) کوتاه سخن اينکه گونهگوني استعدادها و ظرفيتها را بايد پذيرفت که خداوند آنان را اطوار و الوان و گونهگون آفريده است، (نوح / 14؛ روم / 22) همانطور که يکي را زن و ديگري را مرد، يکي را سياه و ديگري را سفيد آفريده است، در توان و ناتواني و ديگر جهات هم به تدبير الاهي تفاوتها به چشم ميآيد (طباطبایی، 1389 ق، ج 20، ص 104؛ طيب، 1374، ج 13، ص 211) و تفاوت محدودههاي توانايي و حدود رواني آدميان همانگونه که در آغاز آفرينش آنها امري انکار ناپذير است، در پايان مهلت تکامل در اين جهان نيز همچنان باقي خواهد بود (شيرازي، 1364، ج 3، ص 67) و چنين نيست که آدميان متفاوت بيايند و يکسان بروند يا يکسان بيايند و متفاوت بروند. واقعيت ياد شده در باب استعدادهاي ويژه به صورتي بسيار روشن در ميان آدميان قابل درک است مانند استعداد رياضي، فلسفي، حتي ادبي و شعري و مانند آن؛ تجربة قطعي نشان داده است که کساني در يک استعداد خاص از ديگران فراتر يا پايينترند.
موريس مترلينگ، فيلسوف نامآور بلژيکي، که به اعتراف آلبرت انيشتين، مغز او بزرگترين مرکز فکر انساني قرن بوده است.
در يکي از آثارش بهروشني از ناتواني خود در فراگيري بعضي از شاخههاي علوم پرده برداشته و گفته است: من تحصيلاتم را مانند همه همنوعانم انجام دادهام، ولي وقتي چهار عمل اصلي و مخصوصا ضرب و تقسيم را ياد گرفتم اصلاً نتوانستم از اسرار ارقام ديگر و روابط و قوانين آنها سر در بياورم... و اصولا وقتي به مسائل رياضي نزديک مي شوم، نميدانم چه قيافه منحوسي در برابرم ظاهر ميشد... زحمات تمام معلمين من براي آموختن علوم رياضي به هدر رفت... ناچار معلمينم... مأيوس شدند و مرا در جهل رها کردند. (بنگرید به:مترلينگ، 1336، ص 123 و 124) در ميان ما نيز گاهي چنين اعترافاتي شنيده ميشود.
چنانکه يکي از مراجع بزرگ زمان ما که توفيق شاگردي مرحوم علامه طباطبايي+ را نيز در سوابق علمي خود دارد نزد دوستانش اعتراف کرده که ذوق فلسفي ندارد و با انصاف کامل گفتهاند: مشکل از خود من است، (بنگرید به:کيهان انديشه، مهر و آبان 1365، ش 8 ، ص 43) نيز برابر نقل مزبور مرحوم ميرزا احمد آشتياني فيلسوف عصر اخير21 در مورد يکي از شاگردان خود که او نيز در شمار بزرگان علمي و ديني بوده است فرموده است: فهم مباحث مهم فلسفي براي او از اصعب امور است. (بنگرید به:کيهان انديشه، مهر و آبان 1365، ش 8 ، ص 61) مرحوم ملا محمد صالح قزويني از فقهاي بزرگ (سده سيزدهم ميلادي و 1283هجري)22 درجايي اعتراف کرده است که من سه دوره کتاب مصيبت نوشتم و هر چه خواستم که در يکي از اين کتابها يک مصراع شعر گفته باشم تا از شعراي اهلبيت محسوب شوم ميسر نشد، (تنکابنی، 1313 ق، ص 81) نگارنده خود در نوجواني نزد بزرگي درس منطق ميخواندم روزي يکي از سرودههاي خود را به گمان اصلاح نزد استاد بردم.
وي نخست براي تصحيح وزن شعر قطعه ريسماني را خواست تا اندازه مصراعها را بسنجد، از آن زمان دريافتم که واقعاً برخي از موهبتها را به بعضي ندادهاند. برعکس کساني هستند که در رشتهاي خاص استعداد خارق العادهاي از خود نشان ميدهند. شايد ذکر نمونهاي در اين باب هم بيمناسبت نباشد.
در حالات مرحوم صاحب معالم شيخ حسن بن زينالدين و خواهرزادهاش سيد محمد طباطبايي صاحب مدارک که هر دو از فقيهان نامدار سدههاي دهم و يازدهم بودهاند آمده است که اين دو نفر در جواني در محضر مرحوم ملااحمد اردبيلي درسهايي را به سرعت ميخواندند بهگونهاي که مورد استهزا و انتقاد ديگران واقع شده بودند، استاد به منتقدين گفت در آيندهاي نزديک تأليفات برجستة اين دو جوان را خواهيد ديد و چنين شد که به زودي و پيش از وفات مرحوم اردبيلي کتاب مدارک و معالم از سوي آن دو نفر به ساحت فقاهت و اجتهاد عرضه شد. (بحرانی، بیتا، ص 48) در نقل ديگري آمده است که مرحوم اردبيلي در پاسخ منتقدان ـ و لابد از روي تواضع ـ فرمودند: بهزودي من نيز نيازمند به گرفتن اجازه اجتهاد خود از اين دو نفر خواهم شد و چنين شد... . (جزائری، بیتا، ج 3، ص 377) تاريخ فقاهت شيعه، بزرگاني را نشان ميدهد که در سنين نوجواني تمامي مراحل مقدمات اجتهاد را پيموده و حتي پيش از رسيدن به بلوغ شرعي بر کرسي اجتهاد و فقاهت تکيه زدهاند. (بنگرید به: موحدی، 1386، ص 29 ـ 25) پيداست که محيط تربيتي و خانواده در رشد و شکوفايي استعدادها و بالندگي شخصيتها نقشي غير قابل انکار دارد وليکن ناهمگوني حاصل تربيتهاي يکسان نشان از گونهگوني گوهرها دارد.
وجود کساني چون زيدالنار (مجلسی، 1403 ق، ج 43، ص 331) و جعفر بن علي معروف به کذاب (مجلسی، 1403 ق، ج 36، ص 386؛ قمی، 1331، ج 2، ص 261) و فرزند نوح و همسر لوط و مانند آن که فراوان در قرآن و روايات و تاريخ ديده ميشود، ميتوانند به عنوان شواهدي بر واقعيت ياد شده تلقي شوند، البته در کنار تمامي آنچه گفته شد آنچه تعيينکننده ارزش اصلي انسان و مدار تکليف و پاداش و عقاب است.
همانا قدرت اراده و نيروي انتخابي است که خداوند به همه داده است که به هيچروي نميتوان در آن ترديد روا داشت و اينکه برابر آيات قرآن براي ارزيابي رشد اين جهاني آدميان در روز واپسين، ميزانها مينهند، نه يک ميزان. درعين آنکه اشاره به گونهگوني و فراواني رفتار انسانها دارد (انبياء / 47) ميتواند گوشه چشمي هم به گونهگوني ظرفيتها و داربستهاي متفاوت شخصيتي در افراد داشته باشد و اين با الگو بودن پيامبران و امامان÷ براي تمامي انسانها در اين جهان و به دنبال آن ميزان بودنشان در روز قيامت ناهمخوان نيست؛ زيرا رشد و رهيافتگي طي طريق در روشناي ولايت و پيروي آن پاکان است، نه همانند آنان شدن که در آموزههاي ديني خطاب به آن بزرگواران ميخوانيم «واللازم لکم لاحق»23 يعني هر آنکس که به پيشوايي شما گردن نهد و رفتار خود را با آيينه زندگي شما سامان بخشد، او در هر دو جهان به شما پيوسته است (بنگرید به: شبر، 1403 ق، ص 134؛ همداني درود آبادي، 1384 ق، ص 450) به مانند سلمان فارسي که از شما شد. (بنگرید به: مجلسی، 1399 ق، ج 5، ص 476) البته اينکه در مواردي واژة موازين در قرآن به خود فرد اضافه شده است «موازينه» (اعراف / 8 ؛ مؤمنون / 102؛ قارعه / 6) در عين اشاره به گونهگوني و فراواني رفتارهاي يک نفر ميتواند ناظر به مراحل رشد و پويايي آدميان دراين جهان و ظرفيت ها و به دنبال آن انتظارات مختلف در دورههاي متمايز زندگي باشد.
به هر روي لزوم توجه به شخصيت و توان دريافت مخاطبان هم شيوه پيامبران بوده که فرمودهاند: ما دستور داريم که با مردم به اندازة توان و خرد آنان سخن بگوييم (الکليني الرازي، 1363 ق، ج 1، ص 23؛ ج 8 ، ص 268) و هم دستور تمامي اهل ايمان است، چه اگر کسي مؤمني را بشکند بر اوست که به جبران آن برخيزد (الکلینی الرازی، 1363 ق، ج 2، ص 44؛ مجلسی، 1403 ق، ج 22، ص 350؛ قمی، بیتا، ص 552) و برابر آية شريفة قرآن فراخوان درست به سوي حق نسبت به کساني با برهان و بعضي با خطابه و گروهي با جدال احسن است (نحل / 125) که چگونگي آنها در فن منطق آموزش داده ميشود. (طباطبایی، 1389 ق، ج 1، ص 399؛ سبزواری، 1296 ق، ص88 ، فناري، بیتا، ص 157)
در کتاب شريف کافي به سند صحيح (مجلسی، 1404 ق، ج 1، ص 118) سخني از امام صادق× بهصورت فرماني شش مادهاي براي دستاندرکاران امر آموزش وارد شده که بسيار آموزنده است. امام× ضمن آنکه تلاش براي فراگيري دانش بهصورتي فراگير و مطلق و آرايش رفتار به زينت بردباري و متانت را مورد توصيه و تأکيد قرار داده است، موضوع فروتني متقابل ميان استاد و شاگرد را مطرح ساخته، فرموده است: «... و تواضعوا لمن تعلمونه العلم و تواضعوا لمن طلبتم منه العلم...؛ (الکليني الرازي، 1363 ق، ج 1، ص 36) نسبت به آنانکه دانش بدانها ميآموزيد و نسبت به استاداني که دانش از آنان فرا ميگيريد، فروتن باشيد... .» فارغ از اين حقيقت که تواضع، در تمامي پيوندهاي اجتماعي نردبان شرف24 بهحساب ميآيد، بلکه اگر تمامي شرافت با دو نيمه به حاصل آيد، بهترين اين دو نيمه تواضع25 است و فراتر از آن، همه فرازمندي و شرف26 انسان با تواضع حاصل ميشود، براي کسانيکه در جايگاه آموزش و آموختن قرار دارند در ادب ديني مورد تأکيد ويژه و مضاعف قرار گرفته است.
چه همانطور که مرحوم شهيد ثاني& هم بر آن تأکيد ورزيده است، دانشوران بيش از ديگران در زير ذرهبين نگاه تيزبينان قرار دارند (عاملی، 1411 ق، ص162) و برهمين اساس داراي مسئوليتي سنگينترند.
با آنکه هر دو دسته «دانشوران و دانشجويان» به دليل مشارکت در اجر27 و رشد28 و کسب نور29 مسئوليتي بيش از ديگران در رعايت ادب تواضع دارند، رسالت آموزگاران دانشور بسي بيشتر است، (عاملی، 1411 ق، ص 182) زيرا تواضع گونهاي از زمزمة محبت است که با آن هر طفل گريزپايي را ميتوان حتي جمعه به مکتب آورد، که محبت ميوة فروتني است30 و هر چه فروتني بيشتر، محبت خداوند و بندگان نسبت به متواضعان افزونتر خواهد بود، يعني اکسيري است که در روند آموزش از کارسازترين متغيرها بهشمار ميرود، چنانکه در شعاع دانش راستين، فروتني روي در افزايش مينهد که خود ميوة دانش است.31
به هر روي، پايه و ماية تمامي آنچه گفته آمد: اين دستور بلند آسماني است که از سوي خداوند براي بزرگترين معلم بشر، پيامبر بزرگوار اسلام| آمده است: «وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ.» (حجر / 88) بال خويش را براي اهل ايمان فرو گير. برخي از بزرگان مفهوم آيه را از حريم معناي فروتني جدا دانسته، با توجه به اصل ترکيب «خفض الجناح» و بهرهجويي از ديگر آيات قرآن (مانند: کهف / 28) خواسته است بيشتر، معناي شکيبايي و گونهاي سرپرستي و گردآوردن و مانند آن را بفهمند و لزوم فروتني را حقيقتي پذيرفته شده با استفاده از آيات (مانند: آلعمران / 159؛ توبه / 128) ديگر دانستهاند. (مجلسی، 1403 ق، ج 12، ص 203؛ ج 15، ص 359)
اما پارهاي ديگر مفسران منظور از خفض جناح در آيه را فروتني (بنگرید به: طبرسی، 1390 ق؛ طبرسی، 1377 ق، ثقفي تهراني، 1376 ق، مغیه، 1424 ق، ج 2، ص 589؛ ج 4، ص 490) يا رفق و نرمي با اشاره به تواضع32 يا بدون آن دانستهاند،33 در سخني منسوب به امام صادق× نيز خفض جناح در آيه به تواضع تفسير شده است.34 به هر روي اين آيه شريفه و نظاير آن ميتواند پاية تأسيس اصلي اصيل در اخلاق و آداب آموزش معارف الاهي تلقي گردد که نوشته يا نانوشته در تاريخ فرهنگ اسلامي چنين بوده است و ميتوان براي آن نمونههاي فراواني از گذشته و حال پيدا کرد، شايد ياد کرد نمونهاي از آن دست بيمناسبت نباشد: در کتابهاي تراجم آوردهاند که شيخ علي بن سليمان بحراني فقيه برجسته سده يازدهم در بحرين (م. 1064 ق)35 در آغاز تحصيل نزد يکي از دانشوران بحرين به نام شيخ محمد بن حسن بحراني درس ميخواند، پس از گذراندن مراحلي از دانش به ايران مهاجرت کرده، نزد شيخ بهايي و ديگر عالمان حوزة اصفهان در آن زمان دانش حديث آموخت و به بحرين بازگشت و حوزة درس تشکيل داد، از کسانيکه در همان حوزه شرکت کردند و به عنوان شاگرد زانو زدند همان شيخ محمد بن حسن بحراني بود، وقتي استاد را براي شرکت در درس مورد نکوهش قرار دادند که چرا در درس شاگرد ديروزي خود شرکت ميجويي گفت: «انه فاق علي و علي غيري بما اکتسبه من علم الحديث؛ (بحراني، بيتا، ص 14) او بر من و ديگران برتري يافته چون دانش حديث آموخته است.»
همانند اينگونه برخوردها که درحوزههاي ديني ديده مي شود جلوههايي از اصل فروتني در امر آموزش است که بايد هميشه مورد توجه آموزگاران و دانشگران معارف الاهي بلکه تمامي دانشها باشد که اقتضاي حرمت حريم دانش و دانايي جز اين نيست. آنجا که دانش و آموزش مطرح است همه بايد در برابرش خاضع باشند، اميرالمؤمنين× فرمودند: شايسته خردمند است آنگاه که دانشي را به ديگري ميآموزد درشتي و جباريت نکند و هرگاه که به فراگيري دانشي اشتغال ميورزد آن را ننگ و عار خود نداند.36
گرچه صرصربس درختان مي کند***** ﻫر گياهي رامنضر ميکند
بر ضعيفي گياه آن باد تند** رحم کرد اي دل تو از قدرت ملند
تيشه را ز انبوهي شاخ درخت** کي هراس آيد ببرد لخت، لخت
ليک بر برگي نکوبد خويش را** جز که بر نيشي نکوبد نيش را
(مولوي، 1384، دفتر اول، ص 148)
وجود مجهولات براي آدمي امري طبيعي است و شک، گذرگاهي براي تبديل ناداني به دانش است. شک اگر يکسويه نشود، آزار دهنده و خطر آفرين است بدينروي، خداوند از شک صادقانه استقبال کرده و به ارائة راهکار زدودن آن پرداخته است. (بقره / 23؛ حج / 22)
هر دانشي با پرسش آغاز ميشود؛ زيرا هر دانشي حاصل انديشه است که به تعبير اهلمنطق چيزي جز حرکت ذهن ـ از مطلوبي مجهول به سوي مبادي و مقدماتي که به مدد آنها جهل نسبت به مطلوب مورد نظر زدوده شود ـ نيست (سبزواري، 1296 ق، ص 9، «منطق») و اين امر زماني آغاز ميشود که فرد با مسئله يا مشکلي مواجه شود که در حل آن به سادگي عاجز بماند. (شريعتمداري، 1366، ص 380)
هر مشکلي بهصورت پرسشي خود را به ذهن نشان ميدهد و ذهن، آن پرسش را سامان داده به حوزة زبان ميفرستد و به اصطلاح، طرح مسئله شکل ميگيرد، در اينجا آموزههاي ديني هشدار ميدهند که هدف از طرح سئوال همواره بايد فهم بهتر نسبت به مجهول باشد نه رسواکردن اين و آن، اين جمله «سل تفقها و لا تسأل تعنتا» (الکليني الرازي، 1363، ج 6 ، ص 381؛ نوري طبرسي، 1408 ق، ج 17، ص 5) از زبان امامان معصوم^ به فراواني ديده ميشود. در نهجالبلاغه آمده است که کسي از اميرالمؤمنين× در مورد مسئلهاي پيچيده پرسش کرد، حضرت فرمودند: براي درست فهميدن بپرس نه براي آزار دادن، سپس ادامه دادند که: «فان الجاهل المتعلم شبيه بالعالم وان العالم المتعسف شبيه بالجاهل المتعنت؛ (حکمت 320) ناداني که در کار آموختن باشد همانند داناست و داناي بيرون از راه همانند نادان آزار دهنده است.»
بدينروي فراوان ديده ميشود که پيشوايان معصوم دين براي تشويق مردم جهت دقت در طرح سئوال فرمودهاند: «حسن السئوال، نصف العلم؛ (مجلسي، 1403 ق، ج 1، ص 224؛ ج 101، ص 73) نيکو پرسيدن، خود نيمي از دانستن است.» ضمن آنکه مردم را به فراوان پرسيدن تشويق کردهاند. در سخني از اميرالمؤمنين نقل است که فرمودند: دانش براي کسي حاصل نميشود مگر به پنج چيز، آنگاه حضرت پرسشگري فراوان را در رأس همه قرار داده و فرمودند: «بکثره السئوال و... ؛ (مشکيني اردبيلي، 1385، ص 158) راستي هر که خوب پرسيدن را آموخت همواره بر دانش خود ميافزايد.» که فرمودند: «من سئل، علم» (خوانساري، 1366، ج 5، ص 139)و«اسئل، تعلم» (همان، ج 2، ص 167) چه هر که بپرسد، بهرهمند ميگردد. «من سئل استفاد» (همان، ج 5، ص 152) اميرالمؤمنين محدودة مجاز پرسش را دانستنيهاي لازم و مورد نياز انسان شمرده و فرموده است:
سل عما لابد لک من علمه و لا تعذر في جهله؛ (خوانساري، 1366، ج 4، ص 136) از هر آنچه ناچار به دانستن آن هستي و عذرت در ناداني نسبت بدانها پذيرفته نيست، پرسش کن.» خداوند در سوره نحل و انبيا از همه خواسته است که اگر نميدانند از دانايان بپرسند (نحل / 43؛ انبياء / 7) ضمن آنکه از پرسشهاي غير ضرور بر حذر داشته است. (مائده / 101)
در موارد فراواني خداوند مسائل گوناگون زندگي را با طرح سئوال ارائه کرده است؛ مانند: «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجيكُمْ مِنْ عَذَاب ٍ أَلِيم ٍ» (صف / 10) آيا شما را به تجارتي که از عذاب دردناکتان برهاند راهنمايي کنم، «قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْر ٍ مِنْ ذَلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهمْ...»، (آلعمران / 15) آيا خبر دهم شما را به بهتر از اين.... «قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ»، (مائده / 60) «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بالْأَخْسَر ِينَ أَعْمَالًا» (کهف / 103) و دهها آية ديگر (مانند: فرقان / 17، 18 و 15؛ بقره / 210 و 214؛ مدثر / 42) که نگاه متمرکز به آنها شيوه تخاطب را به انسان ميآموزد.
استادي که بهعنوان يک مسئوليت بهکار خود مينگرد، هرگز از پرسشگري دانشجو نميهراسد، بلکه ضمن استقبال از آن ميکوشد تا خود و او را از آن توقفگاه خطرآفرين برهاند، که اميرالمؤمنين× فرمودند: «اذا هبت امرا فقع فيه فان شده توقيه اعظم مما تخاف منه؛ (حکمت 175، مجلسي، 1403 ق، ج 68، ص 362؛ ج 72، ص 357) هرگاه از امري ترسيدي، از آن استقبال کن و خود را درآن بينداز؛ زيرا خودداري و ماندگاري در ترديد از نتيجهاي که برايت ترسناک مينمايد، خطر سازتر است.» اگر باور داريم که درد و درمان در وجود خود آدمي است (بنگريد به: امين عاملي، 1366 ق، ص 76) و اگر بنابراين است که دانشور و دانشجو هر دو در برابر دانستن و دانش خاضع باشند، ميتوانند با تعامل و تلاش عقلاني و پاسخ پرسشهاي جدي را خود دريابند و به تعبير سقراط، دانشي را که در خود نهفته دارند، بزايند و بيرون آورند. (افلاطون، 1375، ج 5، «رساله تهئهتتوس» ص 1467) البته شرط اساسي پيدايش شک و بروز آن، دردِ دانستن است که چونان درد زايمان آزار دهنده است و بدون درد هم زادن ميسر نمي شود و به گفته مولوي:
درد خيزد زين چنين ديدن درون** درد او را از حجاب آرد برون
تا نگيرد مادران را درد زه** طفل در زادن نيابد هيچ ره
اين امانت در دل و دل حامله است** اين نصيحتها مثال قابله است
قابله گويد که زن رادرد نيست** درد بايد درد کودک رارهي است
(مولوي، 1384، دفتر دوم، ص281)
اگر در اين سخن مولا× اندکي درنگ کنيم که: هيچکس کوچکتر از آن نيست که بتواند کسي را در انجام حق ياري کند يا ديگري به ياري او برخيزد، (خطبه 216) حوزه امکان رشد در ميان آدميان بسي گستردهتر از نگاه کنوني ما جلوه خواهد کرد و بدين باور دست خواهيم يافت که به قول بزرگي در تمامي افراد بشر کم و بيش خلاقيت و ابتکار هست و بنابراين، همه افراد و لااقل اکثريت آنان ميتوانند در خلق و ابتکار سهيم باشند؛ (مطهري، 1372، ج 2، ص 497) برپايه اين باور است که يکي ديگر از رسالتهاي مهم آموزشگران شکل ميگيرد؛ رسالت مددرساني به بيداري توانهاي خفتة نوآوري در فراگيران و صيد جرقهها و هدايت بهسوي افقهاي تازه.
فارغ از تئوريهايي که درباب پيدايش تمدنها ابراز شده است، ميتوان تصور کرد که نياز طبيعي و نوجويي فطري بشر ـ که هر تازهاي برايش خوشايند مينمايد ـ در کنار اتفاقاتي که بيرون از حوزة اختيار انسان رخ ميدهد، پايههاي نخستين و نقطههاي آغاز پيدايش و مراحل گسترش دانش و تمدن بشري بوده است، نمونه را مشاهدة قطرههاي فلز مذاب از سنگهاي ملتهب اجاق، غارنشينان را از دورهاي به نام «عصر حجر» وارد «عصر مس» کرده است، يا با درآميختن ناگهاني يکي از مواد معدني قلع با يکي از مواد معدني مس در زير نگاه تيزبين و نيازمند انسان دورة مفرق آغاز شده است، (روسو، 1358، ج 1، ص 22) در کشف قوانين علمي و پيدايش اختراعات، نمونهها به اندازهاي چشمگير است که به گفته يکي ازنويسندگان سرشناس اروپايي ميتوان از آن قاعدهاي عمومي استخراج کرد که هر که به دنبال مقصودي برخيزد و با همت و سعي آن را دنبال کند و از کار خسته نشود، به مقصود خواهد رسيد. (اسمايلز، 1355، ص 28)
اين سخن اگر مبالغهآميز هم باشد گوياي اين حقيقت است که نبايد استعداد آدميان را ـ چه در دانشهاي زميني و چه در زمينة حقايق مجرد ـ ناديده گرفت و هيچکس را در دستيابي به حقايق نميتوان محروم دانست که اميرالمؤمنين× فرمودهاند: هرکه دري را پيوسته بکوبد و پافشاري کند، بدان وارد خواهد شد37 و فرمودند هر که به دنبال چيزي برخيزد به تمامي يا بخشي از آن دست خواهد يافت38 حقيقت ياد شده با تفاوت واقعي ظرفيتها و تمايلات و کششها و گرايشهاي انسانها در تعارض نيست؛ چه آدميان به حسب معمول به حوزههايي گرايش جدي نشان ميدهند که بنمايههايي از استعداد و توان نسبت بدان حوزه در آنها يافت ميشود و اين در مسير تلاش و کنکاش، قابليت بالندگي و شکوفايي دارد. با اقرار به اين حقيقت است که مجموعههاي انساني در عين تمايلات مشترک نسبت به شدت و ضعف گرايشها برپاية فزوني و کاستي استعدادها با يکديگر ناهمگونند، مانند کان زر و سيم.
اديان آسماني که با فطرت انساني سر و کار دارند نميتوانند از کنار ويژگيهاي ياد شدة انسان بيتفاوت گذشته هيچگونه مددرساني نداشته باشند.
در آموزههاي ديني، انسان به جستجوي نو پديدها، حتي با فرورفتن درگردابهاي سهمگين39 و کوچيدن به واديهاي دوردست40 فراخوانده شده است و حتي بهگونهاي تشويقآميز از اقوامي بهعنوان فراگيران دانش ـ ولو در اوج آسمان ـ ياد شده است.41
در قرآن کريم تعبيرات فراواني است که انسان را به انديشهوري، نوجويي و به گزيني مداوم تشويق ميکند. خداوند بر گشتوگذار و کنکاش در زمين براي راهيابي به دانستنيهاي مورد نياز در زندگي، فراوان پاي فشرده است، چگونگي آغاز آفرينش (عنکبوت / 20) و پايان کار نابکاران و تکذيبگران (انعام / 11؛ نحل / 36) و بزهکاران (نمل / 69) و مشرکان (روم / 42) و همة گذشتگان تاريخ، (يوسف / 109) از رهگذر گشتوگذار و جستجو در زمين همه و همه از رهيافتهايي است که قرآن کريم برپاية شأن هدايتي خود براي آدميان سودمند دانسته و آنها را زمينهساز بيداردلي و آمادگي براي شنوايي بهتر حقايق شمرده است. (حج / 46)
اساساً بيان داستانهاي گذشتگان به منظور فکرانگيزي (اعراف / 176) و عبرت (يوسف / 111) و گذار از صورتها و لايههاي رويين حوادث به ژرفاي حقايق است، بدينروي در روايات اسلامي بر انديشهورزي در نعمتهاي خداوند تأکيد فراوان شده42 از بهترين عبادتها43 و عامل اساسي موفقيت شمرده شده44 است و در آيات قرآن لزوم يادآوري مکرر نعمتها و سپاس آنها فراوان گوشزد شده (اعراف / 69 و 74) و ناديده انگاشتن و کفران آنها بهشدت مورد نکوهش قرار گرفته، (اعراف / 51؛ نحل / 72؛ عنکبوت / 67) با اين همه خداوند هيچگاه سير دستيابي به ژرفاي نعمتهاي خود را که بر بشر ارزاني داشته، پايانپذير ندانسته و در جايي فرموده است: «خداوند تمامي آنچه را خواستهايد ارزانيتان داشته است و اگر نعمت خدا را بشماريد، هرگز شمارش آن نتوانيد کرد، انسان سخت ستمکاره و کفرکيش است.» (ابراهيم / 34)
از اين سخن خداوند چنين برميآيد که شمارشناپذيري نعمتهايي که خداوند به انسان ارزاني داشته به دليل ناشماري نيازهاي آدمي است (مجلسي، 1403 ق، ج 12، ص 60) و نکوهش خداوند نيز براي ناشناسي و درنتيجه ناسپاسي و نابجاکاري و در پايان کفران نعمتها از سوي انسان است.
خداوند در جايي ديگر از قرآن کريم نعمتهاي فراواني را به رخ آدميان کشيده است، مانند آفرينش آسمان و زمين و آدمي و پديدآوردن چارپايان با تمامي سودمنديشان و فروفرستادن باران با پيامدهاي مبارکش و شب و روز و خورشيد و ماه و ستارگان، تمامي پديدههاي رنگارنگ زمين و درياها با همه امتيازاتش و کوهها و نهرها که در همه نشانههاي بسياري براي انديشيدن، خردورزي و يادآوري و سپاسگزاري انسان است.
آنگاه خداوند از باب هدايت انديشه از رهگذر لطف پرسشي جدي را مطرح ساخته و فرموده است: «افمن يخلق کمن لا يخلق؟ افلا تذکرون؟؛ آيا خداوندي که ميآفريند چون موجوداتي است که قدرت آفرينش ندارند؟ آيا شما هوشياري نمييابيد؟» آنگاه سخنانش را با بيان ناشماري نعمتهايش حسن ختام بخشيده و در پايان فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ» (نحل / 18 ـ 3) که اين جمله پاياني بهمثابة تعليلي است براي مجموعه آيات ياد شده و به تعبير مرحوم علامه طباطبايي، از لطيفترين و زيباترين تعليلهاست (مجلسي، 1403 ق، ج 2، ص 232) و راستي را که پيوندشناسي مفهوم اين تعليل با محتواي آيات پيش از فکرانگيزترين موارد براي صاحبان انديشه است.
خداوند در جايي با طرح فضاي دوگانه ايمان و شرک و عبوديت حق و پرستش طاغوت به صورتي لطيف در خطاب به پيامبر| فرموده است:
... تو نيز بندگان را مژده ده، بندگاني که سخن را ميشنوند وبه بهگزيني برميخيزند، آنان کساني هستند که خدايشان هدايت فرموده و آنان همان خردپيشگان راستين به شمار ميآيند. (زمر / 18 ـ 9)
در پايان براي نشان دادن شيوه و روش بزرگان دين در آموزش، يادآوري مضاميني از سخنان بلند مرحوم شهيد ثاني+ مناسب است که فرمود:
... بايد معلم در بحث، انصاف را مورد توجه قرار دهد و هرگاه سخن نو و فايدهاي جديد را از برخي از دانشجويان شنيد ـ اگرچه شاگرد از نظر سن و سال کوچک باشد ـ بايد به او احترام نهاده، به سخن او درصورت مدلل بودن گردن نهد که اين از برکات دانش به حساب ميآيد و نبايد خود را برتر از شنيدن حرف تازه بپندارد که اين خود باعث محروميت از فراگيري آن فايده خواهد شد. (عاملي، 1411 ق، ص 199)
و اين خود، از تجليات روح جستجوگري است که از طالب علم واقعي هرگز نبايد جدا شود، چه:
علم دريايي است بي حد و کنار** طالب علم است غواص بحار
گر هزاران سال باشد عمر او** او نگردد سير، خود از جستجو
(مولوي، 1384، دفتر ششم، ص 1076)
چون حقايق الاهي و معارف آسماني اموري هستند که به هر بهايي بايد در پيشروي نگاه انديشة آدميان قرار گيرد و به تعبير قرآن «ان ذلک من عزم الامور» بنابراين بايد براي زمينهسازي دانشطلبان راهکارهاي مطلوب و منطقي انديشيده شود. در انديشة توحيدي برابر آموزههاي ديني همة هستي محضر خداوند است، بدينروي اهل ايمان بايد بدون هيچ منّت و چشمداشتي تمامي تلاش خود را در ارائة درست حقايق آسماني بهکار گيرند و هيچ مانعي آنان را در شتاب معقول در راه آن هدف مقدس دلسرد نکند.
از جمله راهکارهاي اساسي که ميتواند بهعنوان مباني سازماندهي و سامانبخشي روش ارائة معارف الاهي تلقي شود، عناوين دهگانهاي است که در اين نوشتار مطرح شده است؛ همانطور که در آغاز اين نوشته هم مورد اشاره قرار گرفت عنوانهاي ياد شده ميتواند بيشتر يا کمتر شود يا در قالبهاي متفاوت مطرح گردد اما بيگمان جان سخن و کلام جان به همين شناسهها بازگردد.
قرآن کريم.
نهجالبلاغه.
1. ابنحنبل، امام احمد، (بيتا) مسند احمد بن حنبل، بيروت، دارصادر.
2. اربلي، علي بن عيسي، (1401 ق) کشفالغمه في معرفه الائمه، تصحيح سيدهاشم رسولي محلاتي، بيروت، دارالکتاب الاسلامي.
3. اسمايلز، سامئول، (1355) اعتماد به نفس، ترجمه علي دشتي، تهران، امبيرکبير.
4. آشتياني، ميرزا احمد، (1403 ق) چهارده رساله فارسي، به کوشش رضا استادي، تهران، کتابخانه چهل ستون.
5. افلاطون، (1375) دورة آثار، ترجمه محمدحسن لطفي و رضا کاوياني، تهران، خوارزمي.
6. افندياصفهاني، ميرزاعبدالله، (1401 ق) رياض العلما و فياض الفضلاء، تحقيق سيداحمد الحسيني، قم، مطبعه الخيام.
7. آلوسيبغدادي، شهابالدين احمد، (1405 ق) روحالمعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، بيروت، داراحياء التراث العربي.
8. الامام الصادق، جعفر بن محمد، (1400 ق) مصباحالشريعه، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات.
9. امين عاملي، سيدمحسن، (1366 ق) ديوان اميرالمؤمنين× علي الرواية الصحيحة، دمشق، مطبعه الاتقان.
10. بحراني، يوسف بن احمد، (بيتا) لؤلؤه البحرين، تصحيح سيدمحمدصادق بحرالعلوم، قم، مؤسسه آلالبيت، للطباعه و النشر.
11. بخاري، محمد بن اسماعيل، (بيتا) الصحح، با حاشيه سندي، بيروت، دارالمعرفه.
12. بلاديبحراني، شيخ علي، (1407 ق) انوارالبدرين، تصحيح محمدعلي طبسي، قم، منشورات مکتبه آيتالله مرعشي نجفي.
13. بيضاوي، عبدالله بن عمر، (بيتا) انوار التنزيل و اسرار التأويل «تفسير البيضاوي»، بيروت، دارالفکر.
14. تنکابني، محمد بن سليمان، (1313 ق) قصص العلماء، چاپ سنگي، بيجا، اسماعيل کتابفروش.
15. تهراني، محسن «شيخ آقابزرگ»، (1404 ق) الکرام البرره في القرآن الثالث بعد العشره، مشهد، دارالمرتضي.
16. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (بيتا) طبقات اعلام الشيعه، تحقيق علينقي منزوي، قم، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان.
17. ثقفيتهراني، ميرزا محمد، (1376) روان جاويد در تفسير قرآن مجيد، تهران، برهان.
18. جبعيعاملي، حسن بن زينالدين، (1378 ق) معالم الدين و ملاذ المجتهدين، تهران، المکتبه العلميه الاسلاميه.
19. جزائري، سيدنعمتالله، (بيتا) الانوار النعمانيه، تبريز، شرکه چاپ.
20. جمعي از نويسندگان، (1338) نامه دانشوران ناصري، قم، مؤسسه مطبوعاتي دارالفکر.
21. جوهري، طنطاوي، (بيتا) الجواهر في تفسير القرآن «تفسير طنطاوي»، بيروت، دارالفکر.
22. حائري مازندراني، محمدصالح، (1362) حکمت بوعلي، تصحيح حسين عمادزاده، تهران، حسين علمي.
23. حائريتهراني، ميرسيدعلي، (1337) تقنيات الدرر، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
24. حراني، علي بن شيعه، (بيتا) تحف العقول، تصحيح علياکبر غفاري، قم، جامعه مدرسين.
25. حرعاملي، محمد بن حسن، (1362) امل الامل...، تحقيق سيداحمد الحسيني، قم، دارالکتاب الاسلامي.
26. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1387ق) تفصيل وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، تحقيق عبدالرحيم رباني شيرازي.
27. حکيمي، محمدرضا، (1356) ادبيات و تعهد در اسلام، تهران، نشر فجر.
28. حلي، حسن بن يوسف، (بيتا) کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، قم، منشورات مکتبه المصطفوي.
29. خزاعينيشابوري، حسين بن علي «ابوالفتوح رازي»، (1375) روض الجنان و روحالجنان، تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي.
30. خوانساري، جمالالدين محمد، (1366) شرح غررالحکم و دررالکلم، تصحيح ميرجلالالدين مهدث ارموي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
31. راغباصفهاني، حسين بن محمد، (بيتا) المفردات في غريب القرآن، تحقيق محمد سيدکيلاني، تهران، الکتبه المرتضويه.
32. روسو، پيير، (1358) تاريخ علوم، ترجمه حسن صفاري، تهران، اميرکبير.
33. سبزواري، حاج ملاهادي، (1296 ق) شرح منظومه منطق، قم، افست کتابفروشي مصطفوي.
34. ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1362) اسرار الحکم، تصحيح سيدابراهيم ميانجي، تهران، کتابفروشي اسلاميه.
35. سيوري حلي، جمالالدين مقداد بن عبدالله، (1368) النافع ليوم الحشر في شرح الباب الهادي عشر، مفاتحالباب از ابوالفتح، مخدوم الحسني، تحقيق دکتر مهدي محقق، مشهد، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي.
36. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1396 ق) اللوامع الالهيه في المباحث الکلاميه، تحقيق سيدمحمدعلي قاضي طباطبايي، تبريز، مطبقه شفق.
37. سيوطي، جلالالدين عبدالرحمن، (1404 ق) الدر المنشور، قم، منشورات مکتبه آيتالله المرعشي، النجفي.
38. شبر، سيدعبدالله، (1403 ق) الانوار اللامعه في شرح الزياره الجامعه، بيروت، مؤسسه الوفا.
39. ـــــــــــــــــــــــ ، (بيتا) مصابيح الانوار في حل مشکلات الاخبار، قم، کتابفروشي نصيرتي.
40. شريعتمداري، علي، (1366) روانشناسي تربيتي، تهران، اميرکبير.
41. شيرازي، محمد بن ابراهيم «ملاصدرا»، (1364) تفسير القرآن الکريم، تصحيح محمد خواجوي، قم، بيدار.
42. طباطبايي، سيد محمدحسين، (1362) سنن النبي، ترجمه و تحقيق محمدهادي فقيهي، تهران، کتابفروشي اسلاميه،
43. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1389 ق) الميزان في تفسير القرآن، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
44. طبرسي، ابوالفضل بن الحسن، (1390 ق) مجمعالبيان في تفسير القرآن، تصحيح ميرزا ابوالحسن شعراني، تهران، کتابفروشي الاسلاميه.
45. طبرسي، ابوالفضل علي، (1385 ق) مشکاة الانوار في غرر الاخبار، مقدمه صالح الجعفري، النجف الاشرف، المکتبه الحيدريه.
46. طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن، (1377) تفسير جوامع الجامع، تصحيح ابوالقاسم گرجي، تهران، دانشگاه تهران.
47. طبرسي، احمد بن علي، (1386 ق) الاحتجاج، تعليقات و ملاحظات سيدمحمدباقر خرسان، النجف الاشرف، درالنعمان، للطباعه و النشر.
48. طبري، محمد بن جرير، (1398 ق) جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفه.
49. طوسي محمد بن الحسن، (1385 ق) تفسير التبيان، تصحيح احمد حبيب قيصر العاملي، افست، قم، دارالکتب العلميه.
50. ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1390ق) تهذيب الاحکام، تحقيق سيدحسن موسوي خرسان، تهران، دراالکتب الاسلاميه.
51. ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1414 ق) الامالي، تحقيق مؤسسه البعثه، قم، نشر دارالثقاف.
52. طيب، سيدعبدالحسين، (1374) اطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، اسلام.
53. عاملي، بهاءالدين محمد «شيخ بهايي»، (بيتا) کشکول، تهران، مؤسسه انتشارات فراهاني.
54. عاملي، شيخ زينالدين بن علي «شهيد ثاني»، (1411 ق) منية المريد في آداب المدرس و المستفيد، تحقيق رضا مختاري، قم، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.
55. العروسي الحويزي، عبدعلي بن جمعه، (بيتا) تفسير نورالثقلين، تحقيق سيدهاشم رسولي محلاتي، قم، افست علميه.
56. عکبري، محمد بن محمد بن نعمان «شيخ مفيد»، (1396 ق) الفصول المختاره، قم، منشورات مکتبه الداوري.
57. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1403 ق) الامالي، تحقيق حسين استادولي، علياکبر غفاري، قم، جماعه المدرسين في الحوزه العلميه.
58. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ،(1346 ق) الارشاد، ترجمه سيدهاشم رسولي محلاتي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه.
59. فروزانفر، بديالزمان، (1361) احاديث مثنوي، تهران، اميرکبير.
60. فناري، شمسالدين محمد، (بيتا) مقيد فناري علي قول احمد، تهران، وفا.
61. فيضکاشاني، ملامحسن، (1362) اصول المعارف، تصحيح سيدجلالالدين آشتياني، قم، انتشارات جامعه مدرسين.
62. ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1362) منهاج النجاه، تحقيق غالب حسن، قم، مطبعه مهديه.
63. ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1387 ق) الصافي في تفسير القرآن، تصحيح ابوالحسن شعراني، تهران، المکتبه الاسلاميه.
64. ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1418 ق) الاصفي في تفسير القرآن، تحقيق محمدحسين درايتي، محمدرضا نعمتي، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
65. قرطبي، محمد بن احمد، (1405 ق) الجامع لاحکام القرآن «تفسير قرطبي»، بيروت، دارالحيا التراث العربي.
66. قشيري، مسلم بن الاحجاج، (بيتا) التصحيح، با شرح نووي، بيروت، دارالکتاب الاسلامي.
67. قطب، سيد، (1410 ق) في ظلال القرآن، قاهره، دارالشروق.
68. قمي مشهدي، محمد بن محمدرضا، (1411 ق) تفسير کنزالدقائق، تحقيق حسين درگاهي، تهران، وزارت ارشاد اسلامي.
69. قمي، حاجشيخ عباس، (1331) منتهيالامال، تهران، انتشارات علميه اسلاميه.
70. قمي، علي بن ابراهيم، (1387 ق) تفسير القمي، افست قم، مؤسسه دارالکتاب.
71. قمي، محمد بن علي «شيخ صدوق»، (1355) امالي، ترجمه محمدباقر کمرهاي، تهران، کتابفروشي الاسلاميه.
72. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1390 ق) عيون اخبار الرضا، مقدمه محمدمهدي خرسان، نجف اشرف، المطبعه الحدريه.
73. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1390 ق) فقيه من لا يحضره الفقيه، تحقيق سيدحسن موسوي خرسان، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
74. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1398 ق) التوحيد، تصحيح سيدهاشم حسيني تهراني، تهران، مکتبه الصدوق.
75. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (بيتا) الخصال، ترجمه و تصحيح سيداحمد فهري زنجاني، تهران، انتشارات علميه اسلاميه.
76. کاشاني، ملافتحالله، (1346) تفسير کبير منهجالصادقين، تصحيح ميرزا ابوالحسن شعراني، تهران، کتابفروشي اسلامي.
77. کاظمزاده ايرانشهر، حسين، (1308) اصول تداوي روحي، اصفهان، روزنامه اخگر.
78. الکلينيالرازي، محمد بن يعقوب، (1363) الاصول من الکافي، تصحيح علياکبر غفاري، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
79. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، (1382 ق) الروضه من الکافي، ترجمه محمدباقر کمرهاي، تصحيح محمدباقر بهبودي، علياکبر غفاري، تهران، المکتبه الاسلاميه.
80. کوزهکناني، احمد بن عبدالله، (1406 ق) ايقاظ العلما و تنبيه الامرا، قم، مکتب العلام السلامي.
81. گيلاني، عبدالرزاق، (1360) شرح فارسي مصباح الشريعه، تهران، کتابخانه صدوق.
82. مترلينگ، موريس، (1336) ميربان ناشناس، ترجمه فرامرز برزگر، تهران، کانون معرفت.
83. مجلسي، محمدباقر، (1403 ق) بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربي.
84. ـــــــــــــــــــــــــ ، (1404 ق) مرآه العقول، تصحيح سيدهاشم رسلوي محلاتي، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
85. ـــــــــــــــــــــــــ ، (1407 ق) ملاذ الاخبار في فهم تهذيب الاخبار، تحقيق سيدمهدي رجايي قم، مکتبه آيتالله المرعشي نجفي.
86. مجلسي، محمدتقي، (1377) لوامع صاحبقرآني، قم، دارالتفسير «اسماعيليان».
87. ـــــــــــــــــــــــــ ، (1399 ق) روضه المتقين، تحقيق سيدحسين موسوي کرماني، شيخ علي پناه اشتهاردي، تهران، بنياد نشر فرهنگ اسلامي.
88. مدائني، عزالدين عبدالحميد «ابن ابيالحديد»، (1380 ق) شرح نهجالبلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، داراحيا الکتب العربيه.
89. المراغي، احمد مصطفي، (1394 ق) تفسير المراغي، بيجا، بينا.
90. مشکيني اردبيلي، علي، (1385 ق) المواعظ العدديه، قم، المطبعه العلميه.
91. مصطفوي، حسن، (1360) ترجمه و شرح مصباح الشريعه، تهران، انجمن اسلامي حکمت و فلسفه ايران.
92. مطهري، مرتضي، (1372) جامعه و تاريخ «مجموعه آثار»، تهران، صدرا.
93. مغنيه، محمدجواد، (1424 ق) التفسير الکاشف، قم، موسسه دارالکتاب اسلامي.
94. موحدي، عبدالله، (1386) ملاحبيبالله شريف کاشاني فقيه فرزانه، قم، بوستان کتاب.
95. مولوي جلالالدين، (1384) مثنوي معنوي، تهران، هرمس.
96. نسفي، نجمالدين عمر، (1353) تفسير نسفي، تصحيح دکتر عزيزالله جويني، تهران، بنياد قرآن.
97. نوري طبرسي، ميرزا حسين، (1408 ق) مستدرک الوسائيل و مستنبط المسائل، بيروت، مؤسسه آلالبيت لاحيا التراث.
98. نيشابوري، محمد بن فعال، (بيتا) روشه الواعظين، مقدمه سيدمحمد مهدي خرسان، قم، منشورات الرضي.
99. همداني درودآبادي، سيد حسين، (1384 ق) الشموس الطالعه من مشارق الزياره الجامعه، تحقيق محسن بيدارفر، قم، انتشارات بيدار.
100. هندي، علاالدين متقي، (1409 ق) کنزالعمال، بيروت، مؤسسه الرساله.
1. آشتياني، سيدجلالالدين، (1365) مصاحبه، کيهان انديشه، شماره 8، تهران، مؤسسه کيهان.
*. استادیار گروه معارف اسلامی دانشگاه کاشان.
Email: movahedi-moheb@yahoo.com
1. «...ويثيروالهم دفائن العقول... .» (بنگريد به:خطبه 1؛ محمدباقر مجلسي، 1403ق، ج 11، ص 60 و 61 .)
2. «حتي اذا اتصلت بهاء هبوطها عن ميم مرکزها بذات الاجرع». براي ديدن تمامي ابيات اين قصيده بنگريد به: جمعي از نويسندگان، 1338، ج 2، ص 374 و ج 1، ص 130؛ بهاءالدين عاملي (شيخ بهايي)، بيتا، ج 2، ص 215؛ سبزواري، 1362، ص 278، حائري مازندراني، 1362، ج 5، ص 56 و براي آگاهي از استقبالهاي فراواني که از اين قصيده صورت گرفته بنگريد به: حکيمي، 1356، ص 313 ـ 310.
3. تفصيل حقيقت ياد شده را: بنگريد به: شيرازي (ملاصدرا)، 1364، ج 7، ص 279 ذيل آيه 11جمعه.
4. «ان لربکم في ايام دهرکم نفحات... .» (بنگريد به: مجلسي، 1403 ق، ج 68 ، ص 221؛ ج 74، ص 168؛ ج 80 ، ص 252؛ ج 84 ، ص 267؛ ج 87 ، ص 95؛ هندي، 1409 ق، ج 7، ص 769 و براي برخي از ديگر منابع بنگريد به: فروزانفر، 1361، ص20.)
5. «و ما اکثر الناس و لو حرصت بمؤمنين... .» (يوسف / 103.) نيز بنگريد به: همان / 83 و 106؛ سبأ / 13؛ بقره / 243؛ اسراء / 89 ؛ غافر / 61 ، اعراف / 17.
6. نصيحتگري و خيرخواهي شعار هميشه پيامبران بوده است. (بنگريد به:اعراف / 62 ، 68 ، 79 و 93؛ هود / 34.)
7. «و ما يأتيهم من نبي الاکانوا به يستهزؤون.» (زخرف / 7، انعام / 10، انبياء / 41، يس / 18، هود / 91، مريم / 46.)
8. «و کذلک جعلنا کم امه وسطا... .» (بقره / 143)
9. «المنه: النعمه الثقيله... .» (راغباصفهاني، بيتا، ص 474)
10. «الدنيا کلها جهل الامواضع العلم... .» (بنگريد به: مجلسي، 1403 ق، ج 2، ص 29، ج 67 ، ص 242؛ قمي (شيخ صدوق)، 1398 ق، ص 371؛ ج 1، ص 281؛ طبرسي، 1385 ق، ص 312.)
11. «لقد من الله علي المؤمنين... .» (آلعمران / 167.)
12. «... دعي في ملکوت السماوات عضيما... .» (بنگريد به: کليني رازي، 1363، ج 1، ص 35، ح 6 .)
13. «و ان الملائکه لتضع اجنحتها لطالب العلم.» (کليني رازي، 1363، ج 1، ص 34، ح 1.)
14. «و انه يستغفر لطالب العلم من في السماء و من في الارض.» (همان.)
15. در نسخههاي وسائلالشيعه و بحارالانوار و شرح نهجالبلاغه و سنن النبي «بساماً» آمده است اما در دو چاپ ارشاد القلوب «بشاشاً» ثبت شده است.
16. «... و لاعلم الا من عالم ٍ رباني.» (بنگريد به: الکيني الرازي، 1363، ج 1، ص 17، نوري طبرسي، 1408 ق، ج 11، ص 258؛ مجلسي، 1403 ق، ج 1، ص 138)
17. در منهاج النجاه، چاپ قم، 1362، با تحقيق «غالب حسن» و «تزجر» بهجاي «تضجر» آمده که اشتباه است.
18. «و ادب السوء کعرق السوء.» (هندي، 1409 ق، ج 3، ص 442، ح 7360.)
19. «ينبغي للعاقل ان يخاطب الجاهل مخاطبه الطبيب المريض.» (خوانساري، 1366، ج 6 ، ص 444.)
20. اين حکايت و بيانات مولا× هم به کتابهاي کلامي راه يافته و هم در بيشتر آثار حديثي روايت شده است. (بنگريد به: حلي، بيتا، ص 316؛ سيوري حلي، 1396 ق، ص 139؛ مجلسي، 1403 ق، ج 5، ص 14، 76؛ ج 38، ص 245؛ حراني، بيتا، ص 469؛ اربلي، 1401 ق، ج 1، ص 85 ؛ ج 2، ص 76؛ قمي، 1390 ق، ج 1، ص 114؛ شيخ مفيد، 1396 ق، ص 42؛ طبرسي، 1386 ق، ج 1، ص 310؛ شيخ مفيد، 1346 ق، ص 218؛ قمي، 1398 ق، ص 380؛ نيشابوري، بيتا، ج 1، ص 40؛ مدائني، 1380 ق، ج 18، ص 227.
21. براي شرح زندگي مرحوم ميرزا احمد آشتياني بنگرید به:چهارده رساله فارسي از آن مرحوم به کوشش رضا استادي، ص 30 ـ.
22. براي زندگي ملامحمد صالح بنگرید به: تهرانی (شیخ آقابزرگ)، 1404 ق، ج 2، ص 660 ؛ تنکابنی، 1313 ق، ص 75.
23. جملهاي از زيارت جامعه، مرحوم مجلسي اگرچه از نظر سند آن را مجهول خوانده و ليکن مضامين آن را شاهدي استوار بر صحت آن دانسته است. (بنگرید به: مجلسی، 1407 ق، ج 9، ص 247؛ اصل زيارت به صورت مسند در فقيه، ج 2، ص 375 ـ 370؛ طوسي، 1390 ق، ج 6 ، ص 101 ـ 95 آمده است.)
24. «التواضع سلم الشرف.» (خوانساری، 1366 ق، ج 1، ص 363، ش 1051)
25. «التواضع افضل الشرفين.» (همان، ج 2، ص 20، ش 1643)
26. «اعضم الشرف التواضع.» (همان، ج 2، ص 380، ش2901)
27. «العالم و المتعلم شريکان في الخير.» (مجلسی، 1403 ق، ج 1، ص 162، 173، 174 و 176)
28. «ان العالم و المتعلم شريکان في الرشد.» (همان، ج 50، ص 177؛ ج 75، ص 366)
29. و حديث قدسي: «اني منور لمعلمي الخير و متعلميه قبورهم... .» (شیخ مفید، 1346 ق، ص 16)
30. «ثمره التواضع المحبه.» (خوانساری، 1366 ق، ج 3، ص 227، ش 4613)
31. «التواضع ثمره العلم.» (همان، ج 1، ص 81 ، ش 301)
32. قرطبي، 1405 ق، ج 10، ص 75؛ حائري تهراني، 1337 ق، ج 6 ، ص 148؛ بیضاوی، بیتا، ص 350، بيان السعاده، ج 2، ص 405؛ آلوسي بغدادي، 1405 ق، ج 14، ص 80 ، نسفي، 1353 ق، ج 1، ص 502؛ طوسي، 1385 ق، ج 6 ، ص 356؛ فيض کاشاني، 1387 ق، ج 1، ص 912؛ همان، 1418 ق، ج 1، ص 637 ؛ کاشاني، 1346 ق، ج 5، ص 172؛ جوهري، بيتا، ج 8 ، ص 8 .
33. مراغي، 1394 ق، ج 14، ص 46؛ خزاعي نيشابوري، 1375 ق، ج 4، ص 490؛ قطب، 1410 ق، ص2154؛ طبري، 1398 ق، ج 14، ص 42؛ قمي مشهدي، 1411 ق، ج 9، ص 515.
34. العروسي الحويزي، بيتا، ج 4، ص 69 ؛ گيلاني، 1360 ق، ص 74؛ مصطفوي، 1360 ق، ص 327 و 243.
35. جهت ترجمه حال او بنگريد به: بلادي بحراني، 1407 ق، ص 119؛ تهراني (شيخ آغا بزرگ)ص بيتا، ج 5، ص 410 و بهصورت حر عاملي، 1362 ق، ج 2، ص 189؛ افندي اصفهاني، 1401 ق، ج 4، ص 102.
36. «ينبغي للعاقل اذا علم ان لايعنف و اذا علم ان لا يأنف.» (خوانساري، 1366، ج 6 ، ص 447)
37. «من استدام قرع الاباب ولجّ ولج.» (خوانساري، 1366، ج 5، ص 457) 38. «من طلب شيئا ناله او بعضه.» (حکمت 386) 39. «اطلبوا العلم و لو بسفک المهج و خوض اللجج.» (الکليني الرازي، 1363، ج 1، ص 35؛ مجلسي، 1403 ق، ج 1، ص 177 و 185) 40. «اطلبوا العلم ولو بالصين... .» (مجلسي، 403 ق، ج 1، ص 177 و 180؛ نيشابوري، بيتا، ج 1، ص 11؛ طبرسي، 1385 ق، ص 135)
41. «لو کان العلم منوطا بالثريا... .» (قرب الاسناد، ص 52)
42. «تفکروا في آلاء الله فانکم لن تقدروا قدره.» (مجلسي، 1403 ق، ج 18، ص 222)
43. «التفکر في آلاءالله نعم العباده.» (نوري طبرسي، 1408 ق، ج 11، ص 185؛ خوانساري، 1366، ج 1، ص 292)
44. «من تفکرفي آلاءالله وفق.» (خوانساري، 1366، ج 5، ص 308)